پنج شنبه 30 مرداد 1393برچسب:, :: 22:26 ::  نويسنده : armin

توی فکر پرش بودم.نمیدونستم منم به سرنوشت عاطفه دچار میشم یا نه.توی این فکر بودم که ناگهان گوشیم زنگ خورد .خدایا من که آنتن نداشتم پس کی توی این بره بیابون تونست بهم زنگ بزنه؟به هر حال من با عجله دنبال گوشیم گشتم یک ترس آنی به سراغم اومده بود که نکنه گوشیم خاموش شه یا طرف قطع کنه این تماس آخرین امید من و از دست دادنش حکم از دست دادن زندگیمو داشت.بالاخره گوشیمو از توی کوله پشتی پیدا کردم.حتی وقت نکردم به اسم تماس گیرنده نگاه کنم و سریع پاسخ دادم. یک دختر پشت خط بود.گفتم :سلام میشه کمکم کنید من ساعتهاست توی یه تله کابین گیر کردم .بدون توجه به حرفام گفت:سلام آرمین منو میشناسی؟گفتم:ببخشیدعجله داشتم اسمتونو ندیدم.گفت:منم عاطفه .سرم به شدت سوت کشید.قلبم به شدت می تپید و یهو گوشیم از دستم افتاد و منم افتادم...



دو شنبه 27 مرداد 1393برچسب:, :: 19:46 ::  نويسنده : armin

کابین 48 حالا برای من چیزی جز زندان نبود.میترسیدم از اینکه صبح فرا برسه و عاطفه رو ببینم .من که یه عمر با عاطفه دوست بودم و همیشه کنارش بودم حالا از اینکه در کنارش باشم میترسیدم. تصمیم گرفتم ذهنمو از فکرش دربیارم ولی نتونستم.لحظه ای چشمامو بستم و سعی کردم فکر کنم که هنوز زندس و کنارمه.احساس کردم که دستامو گرفت و...یکدفعه کابین شروع کرد به تاب خوردن و منو از فکر آرامش درآورد.حتی خیال آرامش هم برام یه رویا شده بود.سعی کردم جیغ بزنم تا از فشار عصبیم کم کنم و اینکارو کردم هربار بلند تر از قبل بالاخره گرگ ها باید بفهمن که اینجا رییس کیه.انعکاس صدام انتظار کمک رو بلعید.نه...آخه کدوم احمقی نصفه شب توی کوهستان پیدا میشه که به دادت برسه.فقط آرزو میکردم که خوابم ببره و دیگه بیدار نشم.با خودم فکر میکردم اگه خدا تا الان منو زنده نگه داشته پس حتما میخواد که زنده بمونم بالاخره تصمیم گرفتم که فردا که شد منم بپرم و خودم میدونستم که دلشو ندارم اما نمیشد از یه عده گرگ یا درخت انتظار کمک داشت.



شنبه 25 مرداد 1393برچسب:داستان,ترس,ترسناک, :: 22:20 ::  نويسنده : armin

ادامه ی داستان قبل

عاطفه پریده بود.در حالیکه داد میزدم پرسیدم عاطفه زنده ای؟

صدایی شنیده نشد.بازهم پرسیدم اما این دفعه بلندتر باز هم چیزی جز سمفونی گرگها شنیده نمیشد.لحظه ای به خودم این جراتو دادم که به پایین نگاه کنم.

از ترس زبانم بند اومد.در اون سیاهی شب جسمی به بزرگی عاطفه روی زمین دیده میشد.اما خوب دیده نمیشد و من سعی کردم خودمو متقاعد کنم که اون عاطفه نیست.از یه طرف کاملا اطمینان داشتم و از طرف دیگه خودمو گول میزدم که نه امکان نداره عاطفه زندگیش اینطوری به انتها برسه.قلبم به شدت میتپید و این باعث شد سرمارو کمتر حس کنم.آدرنالین رو توی تمام بدنم حس میکردم.اشک های گرمم صورتم رو نوازش میکرد و این حادثه هم چنان برایم در هاله ای از ابهام قرار داشت.نمیدونستم که به علت تنهایی صدای گرگها رو ترسناکتر احساس میکنم یا اونها داشتن بهم نزدیکتر میشدن.با نزدیکتر شدن صدای گرگ ها سرانجام عاطفه برام روشن شد.آن گرگها تنها از یک غریزه ی طبیعی پیروی میکردن.بوی خون برای اونها به معنی مهمانی بود.و لحظه ای که من دوست چندین ساله ام را دسر سفره ی گرگها دیدم و گفتم شاید من غذای اصلی باشم.

این داستان ادامه دارد...



جمعه 24 مرداد 1393برچسب:وحشتناک,ترسناک,تله کابین, :: 19:16 ::  نويسنده : armin

شب بود...

صدای زوزه ی گرگها در کوهستان میپیچید.

من و عاطفه تنها توی تله کابین گیر کرده بودیم و سرما مجال کوچکترین اقدامی رو به ما نمیداد.سرما ی شدید تا مغز استخوانمان نفوذ کرده بود.چراغ داخل کابین قطع و وصل میشد تا اینکه سرانجام خاموش شد.صدای زوزه ی گرگها و هیاهوی باد سمفونی ترس و وحشت راارتفاع چند ده متری زمین ایجاد کرده بود.با صدای ضعیفی که از ته چاه میومد به عاطفه گفتم:حالا چیکار کنیم دیگه حتی نور هم نداریم. عاطفه از من شجاع تر بود.گفت:نترس کمک میرسه.من سایه ی سری رو کنار عاطفه دیدم و با وحشت پرسیدم:این دیگه کیه؟عاطفه خشکش زد .عاطفه گفت: من دیگه طاقت ندارم تا الان ساعت ها منتظر کمک بودیم و نیومد من خودمو پرت میکنم .بهش گفتم:با این ارتفاع محاله زنده بمونی.تو رو خدا اینکارو نکن اگه تو بپری من تو این کابین وحشت تنها میشم .اما گوشش بدهکار نبود.بلند شد و آماده ی پرتاب شد و گفت:نگران نباش من میرم و کمک میارم.اگه اینجا بمونیم معلوم نیست تا فردا چه بلایی سر جفتمون میاد.رفت که بپره اما ناگهان باد شدیدی کابین رو به شدت تکون داد .عاطفه کمی نشست اما بعد یهویی بلند شد و آماده ی سقوط شد.لحظه ای بعد من خودمو توی کابین تنها یافتم و...

ادامه ی داستان برای فردا

 



شب بود...(+16)
درباره وبلاگ

آرمینم به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان جالب انگیز و آدرس lazy.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت: